🔸فاطمه متولد ۱۳۵۸ در تربت‌جام؛ پدرش که از مادرش طلاق گرفت، همزمان دو زن دیگر نیز گرفته بود.
فاطمه ۱۴ سال بود که به اصرار پدر به عقد عبدالرزاق درآمد. عبدالرزاق در ایران کارگری می‌کرد و ۴، ۵ کلاس بیشتر سواد نداشت. یک هفته پس از ازدواج، به افغانستان رفتند.

🔸به دیدارش که رفتند، صدایی آرام داشت و لاغر و نحیف بنظر می‌رسید؛ گفت که برای درآوردن خرج زندگی مجبور است کار کند. فاطمه ۳ دختر و ۱ پسر دارد.

🔸فاطمه تقریبا تمام کارهای خانه را انجام میدهد، از آب کشیدن از داخل چاه با سطل گرفته تا کار در خانه‌های مردم و رخت‌شویی برای جمع‌آوری اندکی نان.
فاطمه یک کلیه دارد و کار سنگین او را دچار عفونت شدید کرده است.

🔸از رفتار شوهرش از او می‌پرسند، به‌سختی می‌توان خواهر شوهرش را، که در کنار او نشسته است، راضی کنند از اتاق بیرون برود تا فاطمه راحت‌تر بتواند صحبت کند. پس از خروج وی، فاطمه با حالتی بغض‌گونه می‌گوید: «چندروز پیش که از سر کار آمده بودم و خسته بودم، خواهر شوهرم کتری سنگینی را بر سرم کوفت و گفت چرا کار نمی‌کنی و یک‌جا نشسته‌ای…» تلاش کرد جلوی اشکهایش را بگیرد و ادامه داد: «نمی‌توانم با کسی درد و دل کنم. شوهرم هم رفتار ناخوشایندی دارد و همیشه پس از اینکه با من دعوا می‌کند، تا مدت زیادی مارا ترک می‌کند و هیچ خبری از خودش نمی‌دهد.»…

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پست های مرتبط